جدول جو
جدول جو

معنی هم قدح - جستجوی لغت در جدول جو

هم قدح
(هََ قَ دَ)
هم کاسه و هم پیاله. (آنندراج) ، ندیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هم قدح
همپیاله هم پیاله
تصویری از هم قدح
تصویر هم قدح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
معادل و برابر در قدر، مرتبه، قیمت و ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قدم
تصویر هم قدم
دو یا چند تن که با هم راه بروند، همگام، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم قدر
تصویر کم قدر
دارای قدر و ارزش اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قسم
تصویر هم قسم
کسی که با دیگری عهد و پیمان بسته و سوگند خورده، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ قَ دَ)
همراه و هم سفر و هم طلب. (برهان) :
تا کی دم اهل، اهل دم کو
همراه کجا و هم قدم کو؟
نظامی (لیلی ومجنون ص 50).
تا هم قدم شدیم سگ پاسبانت را
از فرق فرقدین، قدم برنهاده ایم.
خاقانی.
با طایفه ای جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
هم قیمت. هم مرتبه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَدد/ قَ)
هم بالا. هم قامت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم ندا
تصویر هم ندا
هم آواز هم آواز
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی که از مواد مختلف باشد که با آلتی در هم آمیختن، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سطح
تصویر هم سطح
دو چیز که در یک سطح و دارای یک ارتفاع باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم صدا
تصویر هم صدا
هم عقیده، هم فکر، متفق، هم آواز، هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قسم
تصویر هم قسم
هم عهد، هم پیمان، دو تن که با یکدیگر بر سرکاری سوگند خورند
فرهنگ لغت هوشیار
هم کلک، دو یا چند نویسنده که به یک نوع نویسندگی (مقاله نویسی داستان نویسی و غیره) اشتغال دارند، مفتش، منشیان یک اداره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قول
تصویر هم قول
همداستان همزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قوم
تصویر هم قوم
خویشاوند، همتیره دو یا چندکس که ازیک قوم هستند هم قبیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قوه
تصویر هم قوه
هاوند نیرو همنیرو همروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم قدر
تصویر کم قدر
کم ارج کسی که قدر و اعتبار اندک داشته باشد، بی قدر بی اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم قدم
تصویر کم قدم
کم گام اهسته رو آهسته رو
فرهنگ لغت هوشیار
همبالا چو قدویس بت پیکر چنان شد که هبالای سر و بوستان شد (گرگانی ویس و رامین) دو یا چند کس که قد آنان بیک اندازه باشد: هر دو همبازی و هم قد بودند راه یک مدرسه می پیمودند. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
همسنگ، همپایه، همزور در کشتی و زورخانه، هم قوه
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که با هم راه روند، همگام، همراه، هم سفر، خدمتگار، خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
((~. زَ دَ))
در هم آمیختن، به هم زدن
فرهنگ فارسی معین
همراه، هم عنان، همگام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
Stir, Whisk
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
remuer, fouetter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
mexer, bater
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
revolver, batir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
mieszać, ubijać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
помешивать , взбивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
перемішувати , збивати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
roeren, kloppen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
rühren, schwenken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
mescolare, sbattere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی